در این حریم شبانه ستم گرفته
در این شب خوف و خاکستر که غم گرفته
رفیق فروزان روشن ! رهایی من !
ستارهها را صدا بزن دلم گرفته
.
.
.
.
در این شبهای سیاه از غم
سپیدی عشق تو را می جویم
اما دریغ از این پندار خام
که در سیاهی سپیدی می جویم
.
.
.
.
بیا با هم بشینیم کنج یه شب
بشینیم چند تا ستاره بشمریم
نشون شهر همیشه روشنو
به دلی که غم نداره بسپریم
اگه میخواییم واسه ی هم بمونیم
بیا تو عطر گلها لونه کنیم
بیا رو لبای غمگین وفا
صدای گریه رو وارونه کنیم
.
.
.
.
تو با آواز خود شب را شکستی
ولی من بی دریچه مانده ام باز
هوای پر زدن هایم کجا رفت ؟
ز یاران باز هم جا مانده ام باز
.
.
.
.
دلم همچو آسمان ، پر از ابرهای بارانیست
ای کاش دلم امشب بگرید ، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند
.
.
.
.
شبی از سوز گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این بار غم را
.
.
.
.
مگر آفتابی برآید امشب که دل ما ببرد !
ور نه این ظلمت شب ، دل ما را به سیاهی سپرد
.
.
.
.
دردا ! دلم گرفته از روزگار امشب
دیگر نمانده در دل صبر و قرار امشب
آه ای آسمان ساکت ببین دیده ترم را
دارم بسی شکایت از کردگار امشب