.
.
.
.
خون است که روی خاک افتاده است
داغ است به قلب سرنوشت افتاده است
خیزید و فرشته را به بیرون ببرید
آتش به در باغ بهشت افتاده است
.
.
.
.
فاطمه اکتفا به نامش نکنید
نشناخته توصیف مقامش نکنید
هر کس که در او محبت زهرا نیست
علامه اگر هست سلامش نکنید
.
.
.
.
سردار بدر و خیبر ، دیگر ز پا فتاده
دستی به دوش سلمان ، دستی به سر نهاده
مهدی بیا کمک کن ، جد مطهرت را
بیرون ببر زخانه ، تابوت مادرت را
.
.
.
.
بعد از تو ای آشنای غم بی ترانه ام
رفتی و دلشکسته ترین در زمانه ام
چشمم سیاه گشته به راه اجل مگر
گم کرده بعد رفتن تو راه خانه ام