.
.
.
.
فریاد من از داغ توست ، اینگونه خاموشم نکن
حالا که یادت میکنم ، دیگر فراموشم نکن
.
.
.
.
سخت ولی من میتونم ، سخته ولی من میتونم
این جمله رو اونقد میگم تا که فراموشت کنم
.
.
.
.
اگه فراموشم کنی میرم سراغ سرنوشت
میگم چرا اسم منو فقط تو قلب تو نوشت ؟
اگه فراموشم کنی سلطان قصر غم میشم
مثل یه شمع بی فروغ ، لحظه به لحظه کم میشم
.
.
.
.
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش از یاد بردم گفته های خویش را
تا به من نزدیک شد گفتم سلام ای آشنا
گفتم اما نشنیدم جز صدای خویش را
.
.
.
.
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غم های زمانه را فراموشم کرد