.
.
.
.
شبی تا صبح تنها گریه کردم
تمام سوز دل را گریه کردم
سوار موج دریا بودی ای ماه
کنارت روی شنها گریه کردم
.
.
.
.
بر قلب تشنه من باران عشق بارید
بشکفت دروجودم گلخنده های جاوید
پروانه های شوقم مستانه می پریدند
آندم کز آسمان ها نوری دوباره تابید
.
.
.
.
غزل گفتم به یاد چشم آهوت
قصیده گفتم از آن طره موت
دوبیتی ها ز هجرانت سرودم
رباعی ام نثار تاق ابروت
.
.
.
.
نگارا چشم تو ختم زمان است
که روح زندگی در آن نهان است
هر آنکس با نگاهت آشنا گشت
یقین تا روز محشر درامان است
.
.
.
.
فصل بارانی چشمم ، گریه هایم دیدنی است
در مسیر عشق پاکت ، شیوههایم دیدنی است
قبلهگاه سجده هایم ، نازنین چشمان توست
در صبوری های جانکاه ، شکوه هایم دیدنی است
.
.
.
.
من امشب کهکشانها را سفر خواهم نمود
در ره دلدار شیرینم خطر خواهم نمود
با قلم شعری برایش میسرایم ، شعر ناب
در فراقش بارش خون از بصر خواهم نمود
.
.
.
.
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوشامد همه را در عهدت
حقا که به چشم، در نیامد ما را
.
.
.
.
چه غریب ماندی ای دل , نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری , نه ز یار انتظاری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
.
.
.
.
برای چندمین بار از تو گفتم
که شهر عشق تو پایان ندارد
به یادت هست زخمی بر دلم
که جز لبخند تو درمان ندارد