چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان که برای جان دادن به درخت ، جان می دهند
و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام می شود
.
.
.
.
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او بسر زد و من بپای خویشتن
هر که ننشیند بجای خویشتن
افتد و بیند سزای خویشتن
.
.
.
.
در اندوه همان بارانِ برگم
نمی بارم که بنویسی بهارم
من از تو ریشه دارم دردِ پنهان
نمی خواهم ببینی روزگارم
.
.
.
.
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصّه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
میآیی و میروم من از هوش
رفتی و نمیشوی فراموش
.
.
.
.
صداقت قلب منو تو دیدی باورت نشد
اشکای غم رو گونه هام چکید و باورت نشد
.
.
.
.
هر کی تورو ازم گرفت الهی بیچاره بشه
روز قیامت که رسید مجرم و آواره بشه
به آب و آتیش می زنم فکرت نمیره از سرم
میخوام فراموشت کنم ، اما بازم عاشق ترم
.
.
.
.
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن
با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن
همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش
در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن
من ز موج اشتیاق تو سرا پا آتشم
باز با طوفان بی مهری ، خاموشم مکن
جوشد امشب جلوه جادوی چشمانت ز جام
در خیال نرگست ای فتنه مدهوشم مکن
.
.
.
.
عاشق هرکس شدم او شد نصیب دیگری
دل به هرکس داده ام ، او زد به قلبم خنجری
.
.
.
.
من سخاوت دیده ام ، دل را به هر کس می دهم
شرم دارم پس بگیرم آنچه را بخشیده ام