جدیدترین نوشته ها و متنهای عاشقانه و لاوی 91
کپی برداری برای سایتها و وبلاگها ممنوع !!!
.
و اما نبود دست هایت خود ماجرایی ست که آغازش ، پایان جهان است !!!
.
.
سـرخ میشـوی وقـتی میشـنوی "دوســتت دارم"
زرد میشـــوم وقـتی میــشنوم "دوسـتش داری"
چهـارشنبه سـوری راه انداخته ایم : سـرخی تـو از مــن ، زردی مــن از تــو ...
.
.
در باز و بسته شد ... حتما باز ، باد شوخی اش گرفته ...
ادای آمدنت را در می آورد !
.
.
بیـا هر دو باشیـم تا نقض کنیـم برای همیشه ...
یـکی بود و یکی نبود قـصه ها را ...
.
.
بعضی خاطرات مثل مینهای عمل نکرده توی روحت کاشته شده اند ...
با یک حرف می ترکانندت !
.
.
گر ز من بپرسن ؛ گویم : بهار هم بی تو زیبا نیست ؛ بهارم تو بودی !
در خزانت میسوزم !
.
.
فراموش کردن تو هنر میخواهد و من بی هنرترین انسانم !
.
.
دیدی که ســخت نـــیست ، تنها بدون مـــن ؟
و صبح میـشود ، شب ها بدون مــن !
این نــبض زندگی بــی وقفه میزند ...
فرقی نمی کند ، با مــن یا بدون مــن !!!
دیــروز گرچه ســخت ... ! امروز هم گذشت ...
طـوری نمی شود فــردا بدون مـــــــن !!!
پیشنهاد میکنم بخونید ، مفهوم فوق العاده ای داره !!!
.
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، مدتی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت :
مقصد ما خداست ؛ کیست که با ما سفر کند ؟
کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ؛ از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود ! در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم میشد و قطار می گذشت و سبک میشد ، زیرا سبکی قانون راه خداست !
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست !!! مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ؛ اما تعداد اندکی ، باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند !
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
"درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد ...
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...