این اتفاق تاسف بار در محله ی جردن رخ داده :
مادر دختر ۷ ساله برای خرید از خانه بیرون میرود ، بعد از ۱۰ دقیقه دختر درب خانه ی همسایه را میزند و پسری ۲۷ ساله به اسم مایکل در را باز میکند و با روی خوش با کاترین صحبت میکند ؛ کاترین میگوید :
"من تنها هستم و اگر ممکن است به خانه ی ما بیایید و زیر غذا را کم کنید تا مادرم برگردد ، من از گاز میترسم وگرنه خودم این کار انجام میدادم". مایکل که متعجب شده بود به خانه ی دختر ۷ ساله (کاترین) میرود ، وقتی مایکل وارد میشود میبیند گاز روشن است ؛ زیر گاز را کم میکند ، بعد کاترین برای مایکل یک لیوان شربت می آورد که داخل شربت داروی بیهوشی ریخته بود ، مایکل با خوردن شربت به خوابی عمیق فرو میرود و در همین لحظه کاترین داد میزند ، جیمی بیا یه نفر سرکار رفته همه ی این متن رو خونده !!!
نه.اصلا هم سر کار نرفتم.آخه قدیمی بود
دیگه قرار نشد مارو فسیل جلوه بدیااااا
من که با دقت هرچه تمام تر داشتم می خوندم که ببینم آخرش چی میشه؟!دیدم سرکاری بوده،خندم گرفت.
انصافا قشنگ بود.ممنون
حق مطلب ادا شد!
ممنون از نظرت!
!!!!!!
چی شد برادر؟؟؟
همین رفته بودم تو بهرش که وقتی به آخرش رسید بدجوری ضد حال خوردم ، الآنم علامت تعجبم !
عوضش از این به بعد در برابر این نوع مطالب واکسینه میشید !!!
خدمت بزرگی به دنیای طبابت کردم !
هه منو باش بایه حس قوی و عمیقی داشتم میخونم اصلا حواسم نبود تو چه صفحه ای ازاس ها هستم اما اخرش قشنگ بود ممنو دادا
شما توی تله آفساید گیر افتادی!
عجیبا قریبا !!!!!!!!!!!
آدم نمیدونه چی بگه ؟؟؟
شما در مقابل دوربین مخفی قرار گرفتید!