بچه که بودم بعضی وقتا یواشکی بابامو نگاه میکردم که ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود که روی فرش ریخته شده بود …
من تعجب میکردم چون ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!!
چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل
کنم یهو به خودم اومدم دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع
کردم …
به سلامتیه همه باباهای باصفا و زحمتکش …
.
.
به سلامتی بعضی آدما که شبیه مزه ی ساندویچ کالباس های قدیمی هستن که تو سینما قبل رفتن تو سالن یا از بوفه ی مدرسه می خریدیم …
نه تکرار میشن و نه فراموش !!!
.
.
به سلامتی اونایی که روز قیامت فقط زمین ازشون شاکیه اونم بخاطر سنگینی معرفتشون !
.
.
به سلامتی کسایی که زنده ان ولی نفس نمیکشن …
.
.
به سلامتی جوجه رنگی ها که وقتی بزرگ میشن همشون ۱ رنگ میشن !
.
.
سلامتی دهه شصتی هایی که به عشق دوچرخه و سگا و میکرو معدلشون بالا شد ولی براشون نخریدن …
.
.
خیلیا هستن که این شب ها روی تخت گریه می کنند و شب روی بالشت خیس می خوابن …
خواستم بگم به سلامتیشون
آرزوی دور شدن اشک از چشمای قشنگشون
آرزوی یه دنیا لبخند روی لب های زیباشون …
.
.
به سلامتی دریاچه اورمیه …
نه بخاطر اینکه مظلومه فقط به خاطر اینکه هیچ وقتی اجازه نداد کسی توش غرق بشه …
.
.
سلامتی اونایی که موبایلشون واسشون هیچ فرقی با ساعت نداره !
.
خیلی قشنگ بود
دمت گرم
خواهش میکنم...