ای قاصدک عشق ز معشوقم چه خبر
ای سفیر هرچه مسافر ز معشوقم چه خبر
گر بدیدی رخ زیبای معشوقه ی من
خبرش کن ز احوال دل غم زده ی من
.
.
.
.
به هر دری می زنم از عشق تو
می نگرم بر غم رخسار تو
منو تو دلداده ی هم دیگریم
که در زمین و آسمان گوهریم
چنین ندیدن همگان در جهان
که از همه بدشدگان بدتریم
.
.
.
.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
.
.
.
.
هیچ خاری در سایه ی گل ، احساس خاری نمی کند ، تقدیم به گل روزگار
.
.
.
.
کاش دوست داشتن فرستادنی بود تا از راه دور تقدیمت می کردم
.
.
.
.
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که دنیا دست اوست
.
.
.
.
خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد
تو چه میدانی دل ما با تو چه حالی دارد
.
.
.
.
خواب اصحاب کهف قصه تکراری ماست
ما همانیم که در غار دلت پوسیدیم