یه کشتی داشت رو دریا میرفت ، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمهاش گفت : برای نبرد آماده بشین ، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن !
کشتی همینطوری راهشو ادامه میداد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه ! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشین و اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم ! خلاصه زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردن و باز به راهشون ادامه دادن.
یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید : ناخدا ، چرا هر دفعه که جنگ میشه پیراهن قرمزتو میپوشی ؟ ناخدا میگه : خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی میشم ، پیراهن قرمزم نمیذاره خدمه زخما و خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیهشون حفظ میشه و جنگ رو میبریم.
خلاصه همینطوری که داشتن میرفتن یهو 10تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن میبینن. ناخداهه که میبینه این دفعه کار یه کم مشکله ، داد میزنه : خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز با شلوار قهوهای منو بیارین !
اینم دغدغه ی جدید دخترا ...
ماه رمضون ، ماه مهمونی خداست ! وای حالا من چی بپوشم ؟
.
.
خدایا تو این ماه رمضونیه که ما گناه نمیکنیم ، این دوتا فرشته رو شونه هامونم بیکارن ...
قربونت بگو یکم شونه هامو بمالونن ، مرسی !
.
.
امروزو پیشواز رفتم و روزه خوردم که ایشالا از فردا یک ماه روزه بخورم !
.
.
خدایا راضی نیستیم توی این گرونی یک ماه مهمونت باشیم !
اگه اجازه بدی یه موقع دیگه مزاحم بشیم ...
.
.
به مادر بزرگم میگم تا حالا ماه رمضون رو تو بهار دیدی ؟ میگه آره بابا یادمه ...
بعد بهش میگم عید رو هم تا حالا تو تابستون دیدی ؟
میگه : ای ... یه چیزایی یادم میاد ولی خیلی وقت پیشا بود !!!