آوای انتظار باورم کن - 30892
آوای انتظار نمیشه - 30893
آوای انتظار تو حتی - 30894
آوای انتظار یادته - 30895
آوای انتظار دوست دارم - 30896
آوای انتظار نرو - 30897
آوای انتظار حباب - 30898
آوای انتظار نمیزارم خسته شی - 30899
آوای انتظار کی جای من اومد - 30900
آوای انتظار بخند - 30901
آوای انتظار تنهایی - 30902
آوای انتظار تو که می دونی - 30903
آوای انتظار هوایی شدی - 30904
آوای انتظار بیت آخر - 30905
دکتر می گوید دهانت را باز کن ؛ می گوید این طوری نه ، گنده باز کن ! باید دندان عقلت را بکشی ...
به این فکر می کنم که تو ، چقدر شبیه بودی به این دندان عقلی که دکتر می گوید ؛ پوسیدگی نداشتی ولی سیستم من را ریخته بودی به هم و جای بقیه را تنگ کرده بودی !
دندانم مقاومت می کند ، لثه ام هم . نمی خواهند از هم جدا شوند ، بعد این همه سال ریشه دواندن و همسایه بازی ...
اشکم می ریزد از گوشه چشمم و دکتر می پرسد خوبی ؟ با سر اشاره می کنم که یعنی آره ، می گوید : نباید درد داشته باشه با اون همه آمپول بی حسی ...
دهمین گاز استریلی است که چپانده ام توی دهنم ، خونش بند بیا نیست ، دست هایم شده اند یک تکه یخ ، سرم داغ است ، گیج می رود و درد می کند ، دهانم طعم خون می دهد ، حرف نمی توانم بزنم ، می خواهم صد سال سیاه جای بقیه باز نشود !
گریه می کنم ؛ همکارم می گوید درد می کنه مگه ؟ سرم را تکان می دهم ولی دلم می خواهد بگویم "هنوز هم آره" ولی آدم با حرکت سرش فقط می تواند بگوید آره و نه بیشتر ...
دکتر می گوید که یخ بگذار روش ، میبنده خون رو ... نه دکتر ، فایده ندارد ، من سال ها قبل امتحان کرده ام ، یخ هم جواب نمی دهد ... طول می کشد ... زمان می برد ...
همکارم می گوید : لابد تو بدزخمی ، من کشیدم دو ساعت بعدش تمام شد ، بسته شد ، تو دو روز و نیم است که کشیدی ، هنوز مثل ساعت اولش خون می آید ؛ چه خوب که همکارم از تکان دادن سر فقط می گیرد که یعنی آره ...
دکتر می گوید دهانت را باز کن ، باز می کنم ؛ می گوید این طوری نه ، گنده باز کن ! می گوید : ببین ، هم زخمش بسته شده ، هم اینکه چه تر و تمیز جای بقیه باز شده ...
"جای خالی اش هنوز درد می کند" ولی دکتر نمی داند !!!
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت میکاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند ، بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد ؟
که سگی چاق رود لای برنج ؟
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود ...
به پیشنهاد چند تن از دوستان سایت و به مناسبت ولادت امام رضا (ع)
تصنیف زیبای آمدم ای شاه با صدای استاد کریم خانی به همراه متن شعر
آمدم ای شاه ، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجا در ماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست
شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان سوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من است
بی کسم ای ، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی
جمله ی حاجات مرا هم بده
یه کشتی داشت رو دریا میرفت ، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمهاش گفت : برای نبرد آماده بشین ، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن !
کشتی همینطوری راهشو ادامه میداد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه ! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشین و اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم ! خلاصه زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردن و باز به راهشون ادامه دادن.
یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید : ناخدا ، چرا هر دفعه که جنگ میشه پیراهن قرمزتو میپوشی ؟ ناخدا میگه : خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی میشم ، پیراهن قرمزم نمیذاره خدمه زخما و خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیهشون حفظ میشه و جنگ رو میبریم.
خلاصه همینطوری که داشتن میرفتن یهو 10تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن میبینن. ناخداهه که میبینه این دفعه کار یه کم مشکله ، داد میزنه : خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز با شلوار قهوهای منو بیارین !