خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
.
.
.
.
آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه
پذیرفتی چه فریبنده
نیازمندت شدم چه حقیرانه
به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه
واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه
و من سوختم چه عاشقانه
.
.
.
.
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد
.
.
.
.
شرر زدی جگرم ، نازنین خداحافظ
شکست بال و پرم ، نازنین خداحافظ
دوان به سوی تو بودم ، که از جفا تیری
زد عشق بر کمرم ، نازنین خداحافظ
.
.
.
.
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!
.
.
.
.
طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده
یک آه !!! خداحافظ ، یک فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد
غرور من که زسختی به کوه میمانست
کمر به کشتن خود بست و خاک پای تو شد
دلم که به همه بیگانه بود و یار نداشت
چه دید در تو که اینگونه آشنای تو شد ؟
.
.
.
.
هیچ وقت مغرور نشو ، برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند
.
.
.
.
گرچه ای دوست غرور دلت احساس مرا درک نکرد
آفرین بر غم عشقت که مرا ترک نکرد
.
.
.
.
ز چشمت اگر چه دورم هنوز
پر از اوج عشق و غرورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
.
.
.
.
انسان های آزاده ، دل شکسته و پر غرور خود را پنهان می کنند
ادامه مطلب ...دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت
جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت
هنگام نهادن قدم بر سر خاک
دیوار حرم به احترام تو شکافت
.
.
.
.
زان سبب ماه رجب ماه خداست
که اندر آن میلاد شاه لافتی ست
شد رخش از کعبه ظاهر ، عقل گفت :
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
.
.
.
.
حجت حق ، از حریم حق ، به امر حق عیان شد
روشن از نور رخش ، ارض و سما ، کون و مکان شد
خانه زاد حق ولادت یافت اندر خانه ی حق
حق به مرکز جا گرفت ، باطل گریزان از میان شد
.
.
.
.
ذکر من ، تسبیح من ، ورد زبان من علی است
جان من ، جانان من ، روح و روان من علی است
تا علی ( ع ) دارم ندارم کار با غیر علی
شکر لله حاصل عمر گران من علی است
میآیی و میروم من از هوش
رفتی و نمیشوی فراموش
.
.
.
.
صداقت قلب منو تو دیدی باورت نشد
اشکای غم رو گونه هام چکید و باورت نشد
.
.
.
.
هر کی تورو ازم گرفت الهی بیچاره بشه
روز قیامت که رسید مجرم و آواره بشه
به آب و آتیش می زنم فکرت نمیره از سرم
میخوام فراموشت کنم ، اما بازم عاشق ترم
.
.
.
.
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن
با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن
همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش
در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن
من ز موج اشتیاق تو سرا پا آتشم
باز با طوفان بی مهری ، خاموشم مکن
جوشد امشب جلوه جادوی چشمانت ز جام
در خیال نرگست ای فتنه مدهوشم مکن
.
.
.
.
عاشق هرکس شدم او شد نصیب دیگری
دل به هرکس داده ام ، او زد به قلبم خنجری
.
.
.
.
من سخاوت دیده ام ، دل را به هر کس می دهم
شرم دارم پس بگیرم آنچه را بخشیده ام
خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم ، اما می توانیم این حق را به خود دهیم که در آرزوی آن باشیم
آنتوان چخوف
.
.
.
.
خوشبین اظهار میدارد که ما در بهترین دنیای ممکنه به سر می بریم و بدبین بیمناک است که نکند سخن او راست باشد
.
.
.
.
هرگز نمى خواهم به واسطه محدودیت هایم ، محدود شوم
باربارا استراسیند
.
.
.
.
انسان همان چیزی است که باور دارد
آنتوان چخوف
ادامه مطلب ...